loading...
شهیدان ده علی

mkbsa7h4exteos40oilk.gif

تصاویرشهید حاج داوود زکی زاده

http://www.pic98.ir/images/pictumdruisnews6qear.jpg

dqldp8gwlxdntqfpqojd.jpg

uca0mdkio1h2f9jcwekf.jpg

پروانه کسب

jamxxkygquncg00fbfg.jpg

دفترچه اعزام به خدمت سال42

t9gnvpsueal7gtkuwi73.jpg

 

کارت اعزام نیرو به جبهه که هنگام شهادت به خون شهید آغشته شده

http://www.pic98.ir/images/xxhz7akj258614o0l.jpg

شادی روح شهید حاج داوود زکی زاده و پدرش صلوات

g5z1dbvudyektbtjlbo9.gif

prypsuygozpa9gi88eyh.jpg

پیرزن طلاهایش را برای کمک به جبهه داد و از اتاق بیرون رفت

جوانی صدا زد: حاج خانوم رسید طلاهاتون رو نگرفتید

پیرزن جواب داد: من برای دو پسر شهیدمم رسید نگرفتم

http://www.8000ghahraman.ir/images/uploads/shahid.jpg

شادی روح امام و شهداء صلوات.

xx0rz75hpn5cyj8dhi8p.jpg

 

sjfw4h4tta2lfbtzm10i.jpg

bwapalbhv4pv5s2bnfft.gif

 

 0jaw13e39jbh3l4gbpf.gifآموزش های سخت:0jaw13e39jbh3l4gbpf.gif

bwapalbhv4pv5s2bnfft.gif

رفته بود جبهه. حدود 45 روز که گذشت یک روز دیدیم حسین آمد گفتیم: چه زود برگشتی خندید و گفت: تازه اوّله کاره و  من رفتم و این مدّت آموزش دیدم و حالا برای خودم مردی شدم. و می خواهم بروم جبهه بجنگم. از آموزشهایی که دیده بود زیاد تعریف نمی کرد. وقتی از دوره آموزشی برگشته بود خیلی تغییر کرده بود از نظر اخلاقی و رفتاری و همه چیز عوض شده بود. کم حرف شده بود مهربان شده بود نماز خواندن و عبادت و راز و نیازش با خدا عوض شده بود و این کارها را خیلی با دقّت و آرامش انجام می داد. فقط یادم هست که میگفت شبها خیلی آموزشهای سخت می دیدند و نیمه های شب سینه خیز می رفتند و خیلی می بایست می دویدند. دیگه چیزی نگفت و خیلی هم در این مدّت آموزشی لاغر شده بود و بعد از چند روز برگشت جبهه و بعدش هم که شهید شد.

راوی : حاج رضا جعفری پدر شهید

شادی روح شهید حسین جعفری صلوات

http://www.pic98.ir/images/1ar7lwgqhczd3sii896.gif

 

dfc75xml0xu4pk3j0v.gifhttp://www.pic98.ir/images/639i47jjgwiz2rgha1mu.jpg

این داستان به نقل از آقای ماندگاری  که در برنامه سمت خدا صحبت می کند نوشته شده است .

داستان از این قرار است  که یک روز ،یک نفر در خیابان های تهران از جایی عبور می کرده ، وچشمش به عکس شهید حاج ابراهیم همت می افتد.

 در دلش می گوید : مگه نمی گویند شهدا زنده اند آقای شهید همت به فریادم برس که در مشکلات زیادی گرفتار شده ام .

  شب حاج ابراهیم همت به خواب یک نفر می آید ودر عالم خواب  حاج ابراهیم همت را می بیند که در خانه ی او را می زند  وبه او می گوید :

 بیا به جایی برویم کسی از ما کمک خواسته . شهید همت با موتور تریل همان زمان  جنگ بود پشت سر او سوار شدم  داخل فلان خیابان وبعد فلان کوچه وفلان پلاک شد جوری  از این جاها می گذشت که چشم هایم  نام خیابان ،کوچه وپلاک در خانه را دیدم وتوجه مرا جلب کرد تا این که به در خانه ی مورد نظر رسیدیم به من گفت این خانه ی آقای فلانی است باید او را کمک کنیم به محض در زدن از خواب بیدار شدم .

 دلم طاقت نداشت سوار بر ماشین شدم به همان آدرسی که در خواب دیده بودم رفتم در خانه ی آن بنده ی خدا که رسیدم در زدم مردی در خانه آمد :گفتم شما آقای ... هستی گفت :بله کاری داری.

 گفتم :بله من از طرف شهید همت آمده ام  تا به شما کمک کنم زیرا شهید همت از من خواسته  به شما کمک کنم ،آن بنده خدا زد زیر گریه وماجرایش را گفت . شهدا زنده اند ونزد خدا روزی می خورند.شادی

 روح شهدا وامام شهدا صلوات


k19p3wvv0ziwrq6w9fyr.gif

تعداد صفحات : 13

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    نظرسنجی
    چه مطلبی از شهدا را بیشتر دوست دارید؟
    به وبلاگ شهدا چه نمره ای می دهید؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 64
  • کل نظرات : 20
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 12
  • آی پی دیروز : 36
  • بازدید امروز : 15
  • باردید دیروز : 58
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 111
  • بازدید ماه : 469
  • بازدید سال : 2,549
  • بازدید کلی : 44,129
  • کدهای اختصاصی

    www.doostqurani.ir/

    دوست قرآنی

    کد بارشی